بدون عنوان
امروز 24بهمن 90است مامان تونست بعد از یک ماه وبلاگتو به روز کنه. خاله رقیه مامان رومینا یکماه پیش نی نی وبلاگو به مامان معرفی کرد و مامان هم تونست یه وبلاگ برات درست کنه تا خاطرات و عکسای جالب و قشنگت رو توی اون بذاره در ضمن از خاله رقیه خیلی تشکر میکنم که به من خیلی کمک کرد و منو در این مورد راهنمایی کرد مرسی خاله جون ...
نویسنده :
fateme
21:16
بدون عنوان
ادامه نمایشگاه.......... کنار دریا .... خرگوش بیچاره ... نازی ....چقدر گناه داری تمساح آفتاب پرست بزمجه این هم مار و کبوتر ...
نویسنده :
fateme
21:07
13بهمن 90
پنجم بهمن 90
این کتابها رو خاله صدیقه (مامان یاس) از نمایشگاه برات خریده ...
نویسنده :
fateme
16:50
بدون عنوان
امروز 30دی ماه است فاطمه روسری یک سالگیشو توی لباساش پیدا کرد و گفت که سرش کنم گفتم مامان جون روسری کوچیک شده طبق معمول همیشه که لجبازیت گل می کنه گفتی نه باید سرم کنی و من هم اونو سرت کردم و گفتم حالا بیا ازت عکس بگیرم...... ...
نویسنده :
fateme
16:14
25دی 1390
فاطمه بین همه عروسکهایی که داره از دوتا عروسکش خیلی خوشش می آد اسم یکیش گلی و اسم یکی دیگه اش نادیا موذی است وقتی کوچیک بود تا گلی رو می دید اونو می گرفت تو بغلش و گریه می کرد شاید از اون می ترسید ولی آخرش هم نفهمیدم گریه اش به خاطر چی بود حالا هم که بزرگ شده فقط با اون عروسک بازی می کنه عروسک دیگه ای که داره و اسمش نادیا است. یک روز خاله راحیل بهش گفت: اسم عروسکت چیه گفت: نادیا بعد خاله راحیل بهش گفت: خنده ای که کرده خیلی موذیانه است بیا اسمش بذاریم نادیا موذی از اون روز به بعد به نادیا گفتی نادیا موذی.... ...
نویسنده :
fateme
15:56
نماز خواندن فاطمه
هر روز که مامان نماز می خونه فاطمه جون هم می آد پیش مامان سجادشو می زاره و می ایسته نماز می خونه فاطمه سوره توحید رو بلده سوره حمد رو می خونه و کامل حفظ نیست همون چیزی که بلده تو نمازش می خونه بهش می گم مامان جون خدا نمازت رو قبول می کنه مامان برات دعا می کنه که وقتی بزرگ شدی همین طور نمازت رو بخونی .دختر نازم وقتی چادر نماز سرت می کنی می شی مثل فرشته ها ...
نویسنده :
fateme
15:41
بدون عنوان
ا مروز 23دی است می خواستیم بریم بیرون گفتم قبل از اینکه بریم ازت عکس بگیرم گفتی با جا مدادی که عمه زری برام خریده عکس بگیر جامدادی رو گرفتی تو دستت و من هم ازت عکس گرفتم. بهت گفتم فاطمه یه ژست بگیر تا عکست بگیرم این هم ژستی که گرفتی ...
نویسنده :
fateme
19:15
20دی ماه 1390
امروز مهیا با خاله سحر اومده بود خونه خاله لیلا مامان رفت و مهیا رو آورد خونه و سوار تابش کرد مهیا خیلی از تاب خوشش اومد و خاله سحر گفت یه دونه تاب براش میخرهیه عکس هم ازمون گرفت... ...
نویسنده :
fateme
19:03