فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

بهار

خاطرات چیز هایی هستن که هیچ وقت نمیتوان آن ها را فراموش کرد چون در فراموش نشدنی ترین جای ذهن ما هستند

بدون عنوان

امروز 24بهمن 90است مامان تونست بعد از یک ماه وبلاگتو به روز کنه. خاله رقیه مامان رومینا یکماه پیش نی نی وبلاگو به مامان معرفی کرد و مامان هم تونست یه وبلاگ برات درست کنه تا خاطرات و عکسای جالب و قشنگت رو توی اون بذاره در ضمن از خاله رقیه خیلی تشکر میکنم که به من خیلی کمک کرد و منو در این مورد راهنمایی کرد مرسی خاله جون ...
24 بهمن 1390

بدون عنوان

ادامه نمایشگاه.......... کنار دریا ....   خرگوش بیچاره ...   نازی ....چقدر گناه داری     تمساح آفتاب پرست بزمجه   این هم مار و کبوتر ...
24 بهمن 1390

بدون عنوان

امروز 30دی ماه است فاطمه روسری یک سالگیشو توی لباساش پیدا کرد و گفت که سرش کنم گفتم مامان جون روسری کوچیک شده طبق معمول همیشه که لجبازیت گل می کنه گفتی نه باید سرم کنی و من هم اونو سرت کردم و گفتم حالا بیا ازت عکس بگیرم......     ...
22 بهمن 1390

25دی 1390

فاطمه بین همه عروسکهایی که داره از دوتا عروسکش خیلی خوشش می آد اسم یکیش گلی و اسم یکی دیگه اش نادیا موذی است وقتی کوچیک بود تا گلی رو می دید اونو می گرفت تو بغلش و گریه می کرد  شاید از اون می ترسید ولی آخرش هم نفهمیدم گریه اش به خاطر چی بود حالا هم که بزرگ شده فقط با اون عروسک بازی می کنه عروسک دیگه ای که داره و اسمش نادیا است. یک روز خاله راحیل بهش گفت: اسم عروسکت چیه گفت: نادیا بعد خاله راحیل بهش گفت: خنده ای که کرده خیلی موذیانه است بیا اسمش بذاریم نادیا موذی از اون روز به بعد به نادیا گفتی نادیا موذی....       ...
22 بهمن 1390

نماز خواندن فاطمه

هر روز که مامان نماز می خونه فاطمه جون هم می آد پیش مامان سجادشو می زاره و می ایسته نماز می خونه فاطمه سوره توحید رو بلده سوره حمد رو می خونه و کامل حفظ نیست همون چیزی که بلده تو نمازش می خونه بهش می گم مامان جون خدا نمازت رو قبول می کنه مامان برات دعا می کنه که وقتی بزرگ شدی همین طور نمازت رو بخونی .دختر نازم وقتی چادر نماز سرت می کنی می شی مثل فرشته ها     ...
22 بهمن 1390

بدون عنوان

ا مروز 23دی است می خواستیم بریم بیرون گفتم قبل از اینکه بریم ازت عکس بگیرم گفتی با جا مدادی که عمه زری برام خریده عکس بگیر جامدادی رو گرفتی تو دستت و من هم ازت عکس گرفتم.   بهت گفتم فاطمه یه ژست بگیر تا عکست بگیرم این هم ژستی که گرفتی   ...
20 بهمن 1390

20دی ماه 1390

امروز مهیا با خاله سحر اومده بود خونه خاله لیلا مامان رفت و مهیا رو آورد خونه و سوار تابش کرد مهیا خیلی از تاب خوشش اومد و خاله سحر گفت یه دونه تاب براش میخرهیه عکس هم ازمون گرفت...     ...
20 بهمن 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار می باشد